گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل بیستم
VI - دیدرو و هنر


اندیشه های دینی، اخلاقی، سیاسی، واقتصادی دیدرو تنها گوشه ای از جهان اندیشة او را به روی ما می گشایند. جهان اندیشة او فراختر از اینها بود. کسی باور نمی کرد که او، یکشبه، منتقد هنری برجستة روزگار خود شود.
در 1759، دوستش، گریم، که اکنون سرگرم پیکار و دلربایی از مادام د/اپینه بود، از دیدرو خواست که به جای او برای خوانندگان نشریه اش، کورسپوندانس لیترر، از نمایشگاههای تابلوهای نقاشی و مجسمه های موزة لوور، که هر دوسال یکبار برپا می شدند، گزارشهایی تهیه کند. دیدرو در فاصلة سالهای 1759 تا 1771، و 1775 تا 1781گزارشهایی از آنچه در تالارهای لوور دیده بود تهیه کرد؛ و در پاره ای از آنها، که بتفصیل نوشته شده اند، هیچ یک از زمینه های زندگی انسان نادیده گرفته نشده اند. قبل از آن، کسی با این آگاهی و آشنایی از هنر انتقاد نکرده بود. وی پاره ای از انتقادهای خود را به شکل گفتگو با نقاشان در خود نمایشگاه تنظیم کرده، و برخی را- مانند گزارش زیر (1761)- به عنوان نامة خصوصی برای گریم نوشته است:
دوستم، در این نامه، اندیشه هایی را با تو در میان می نهم که هنگام تماشای تابلوهای نقاشی سالون- که امسال به نمایش گذاشته شده اند- به ذهنم رسیده اند. آنها را، بی آنکه بدقت برگزینم و شرح دهم، به روی کاغذ می آورم. ... از این راه، می خواهم به تو امکان دهم که از وقت خود بهتر استفاده کنی.
دیدرو، با عشق و علاقة بسیار، این مأموریت را پذیرفت و از گریم که وی را ناگزیر ساخته بود، به جای «نگاه سطحی و پریشان» رهگذران، هر پرده و هر مرمری را بدقت بررسی

کند و به ارزش هنری آن پی برد تشکر کرد. او خویشتن را برای انتقاد هنری آماده نساخته بود، اما با نقاشانی چون شاردن، لاتور، کوشن، و فالکونه گفتگو کرد و با شیوه های صحنه سازی، به کار بردن قلم مو، و رنگامیزی آنان آشنا شد. «روح خود را به روی آثاری ] که رنج و زحمت نقاشان آنها را پدید آورده اند[ گشودم؛ جادوی سایه روشن را شناختم؛ با رنگ آشنا شدم و احساس لذت را فرا گرفتم.»
سرانجام، منتقد هنری آگاه و زبردستی شد. اما به جای آنکه دانش هنری خود را در گزارشهایش منعکس سازد، اثری را که هر تابلو نقاشی یا مجسمه ای در ذهن وی برجای می گذاشت شرح داده است. نخست، هراثر هنری را با اندک تفصیلی شرح می دهد و به خواننده می شناساند، زیرا بیشتر خوانندگان کورسپوندانس لیترر نقاشیهای نمایشگاه را نمی دیدند. برخی از آنان، به سفارش دیدرو، تابلوهایی خریدند. دیدرو درام زنده ای را، که هنرمند گوشه ای از آن را در لحظه ای معین نمایش می دهد، بتفصیل شرح می دهد و بروشنی برمی شمرد. گاهی هنر را به مرتبة ادبیات می کشاند و، سرانجام، به این می بالد که: «شاردن، لاگرنه، گروز، و دیگران به من می گویند که من تنها نویسنده ای هستم که چهره ها و صحنه های آنان را، با همان ترتیبی که روی بوم می آورند، در ذهن خویش مجسم می سازم.»
دیدرو تمایلات و پیشداوریهای خویش را دربارة هراثر هنری، بیپرده و بیملاحظه، با خوانندگان گزارشهای خویش درمیان نهاده است. پس از نکوهش تقریباً همة جنبه های تمدن معاصر فرانسه، سرانجام با شور و حرارت میهن پرستان نقاشان فرانسه را ستود. هوگارث را، که گفته بود نقاشان فرانسه با رنگامیزی آشنایی ندارند، نادان و دروغپرداز خواند و گفت: «شاردن در رنگامیزی شاید استادترین نقاش جهان باشد.» از تابلوهای برهنة بوشه بدگویی می کرد، اما از تماشای آنها لذت می برد. پس از برشمردن نقصهای تصویر برهنه ای از یک زن، چنین گفت: «او را همان گونه که هست به من دهید؛ آنگاه، گمان نمی کنم وقتم را بیهوده تلف کنم که بگویم رنگ گیسوی او خیلی تیره است.» تابلویی که یوسف را هنگام رد پیشنهاد زن فوطیفار نشان می دهد او را به خشم آورد. «نمی دانم او چه چیزی بهتر از این می خواست. اگر من بودم، ناشکری نمی کردم؛ زیرا با کمتر از اینها هم ساخته ام.» با نقاشانی که بدنهای برهنة زنان را می کشیدند، و بیش از آن با مجسمه سازانی که زنان برهنه را مدل مجسمه های خویش می ساختند، همدلی می کرد و می گفت: «در مجسمه سازی، با شلوار و دکمه چه می توان کرد؟» شرم و حیای دخترانة نقاشیهای گروز را بسیار می پسندید و با گروز احساسات مشترکی داشت؛ و بیش از همه،تک چهرة همسر او را، که در جوانی معشوقة خود وی بود، می ستود. دورنماهای وحشی نقاشان هلندی و فلاندری را بسیار دوست داشت؛ و درختی، که صدمات سالها و فصلهای بسیاری را برشاخه های خود نمایان ساخته است، را شاعرانه تر از «نمای یک کاخ» می یافت. می گفت: «یک کاخ باید ویران شده باشد تا مردم به تماشای آن

رغبت نشان دهند.» خردمندی، نظم، و هماهنگی کلاسیکها را نمی پسندید و تخیل خلاق را، بیش از خرد تحلیلی ارج می نهاد دوستدار «پرده های هوس انگیز و وحشتزایی بود که عشق، یا ترس، را به اعماق روح و دل انسان راه دهند، احساسات را برانگیزانند، و روح را بیالایند؛ در این پرده ها، چیزی نهفته است که هیچ قاعده ای نمی پذیرد.» مفهوم «هنر برای هنر» را خوار می شمرد و می گفت که هنر دارای وظیفه ای اخلاقی است: « باید فضیلت را ارج نهد، و رذیلت را نمایان سازد.»
دیدرو برآنچه در 1765 در لوور دیده، و گزارش داده بود رساله دربارة نقاشی را نیز افزوده است؛ و در آن، چون افلاطون و ارسطو، هماهنگی روابط اجزا را، دریک زمینة کلی؛ جوهر زیبایی دانسته است؛ اما نوشته است که هرچیزی، گذشته از تناسب و هماهنگی اجزای آن، با محیط و هدف خود نیز باید متناسب باشد. از این روی، دیدرو زیبایی را سازگاری کامل با کار و وظیفه می دانست، و می پنداشت که انسان هوشمند و تندرست باید به دیدة مردم زیبا بنماید. می گفت که هنر در هر صحنه ای باید سیماهایی را برگزیند و نمایش دهد که دارای اهمیت هستند، و عناصر نامربوط را باید کنار نهد؛ شایسته نیست که هنر، برده وار و بدون جهت گیری از واقعیت خارجی تقلید کند. با اینهمه، هنرمند باید خویشتن را با اشیای طبیعی، بیش از نمونه های هنری کهن و قواعد رسمی، آشنا سازد؛ یک تنیرس بهتر از ده واتو خیالپرور است. دیدرو درمیان هنر و خرد ناسازگاریهایی می دید و عقیده داشت که قواعد کلاسیک بوالو شعر فرانسه را از رشد و تکامل باز داشته اند. از این نظر، ولتر را رها می کرد و، مانند روسو، می گفت که هنر باید بیش از هر چیزی محصول و مظهر احساسات باشد. در همان دهه ای که رنلدز طرح را می ستود، دیدرو از رنگ ستایش می کرد و می گفت: طرح به موجودات شکل می دهد، اما رنگ به آنها زندگی می بخشد. گوته در این رساله به اندیشه های بسیاری برخورد که آنها را نادرست دانست؛ با اینهمه، بخشهایی از آن را به آلمانی ترجمه کرد و به شیلر گفت:«اثری است برجسته؛ شاعر بیش از نقاش از آن سود می برد؛ اما برای نقاش نیز مشعلی است فروزان.»